۱۳۸۶ آذر ۱۲, دوشنبه

تقدیم به همه کسانی که دوست دارند بیاموزند...

جای خوشحالی نیست که اولین نوشته ام مصادف شده با خاموشی استاد عزیزم-پدر زیست شناسی نوین ایران، دکتر محمود بهزاد.
اول مهر شد و شروع سال تحصیلی جدید. دانشگاه ها دارن باز می شن و ما باید خودمون رو واسه درس خوندن آماده کنیم.اما این روزها بیشتر جای خالی استاد رو حس می کنم.پارسال همین موقع،لحظه شماری می کردیم که تو کلاسش بنشینیم.
این یه سالی که شاگردش بودم،خیلی زود تموم شد ولی اگه بگم به اندازه ی یک زندگی ازش درس گرفتم،اغراق نکردم.
اولین روزی که باهاش کلاس داشتم،وقتی شنیدم۹۳ سالشه،با خودم گفتم حتما از اون پیرمردای بداخلاقیه که حوصله ی آدمای دوروبرش رو نداره،ولی وقتی از در کلاس وارد شد،همه ی اون تصورات غلطی که داشتم از بین رفت.
آدمی بود شاد،سرزنده،پراز امید وتشنه ی آموختن همه ی دانسته هاش به ما،یا به قول خودش
دادن " درس زندگی " به ما که آخرین شاگرداش بودیم - بچه های کلاس روانشناسی فیزیولوژیک دانشگاه گیلان.
" همیشه استاد" لقبی بود که شاگرداش به او داده بودن،همون شاگردایی که الآن خودشون پدر یا مادر شدن- حتی پدربزرگ و مادر بزرگ!
همیشه استاد تا آخرین نفسهاش در حالی که با بیماری سرطان دست به گریبان بود،پابه پای ما و حتی زودتر از خود ما در کلاس حاضر می شد و با روحیه ی بسیار بالایی که داشت،اجازه نداد کسی قبل از مرگش از بیماریش اطلاع داشته باشد.
یه لحظه با خودمون فکر کنیم،
تا چه اندازه چنین انسانهایی رو می شناسیم و تا چه اندازه سعی در شناساندن آنها به دیگران
کرده ایم؟ یاد حرف یکی از شاگردای استاد می افتم: بی وفایی و بی مهری به نخبگان و برگزیدگان در دیار ما رسم دیرپایی است...
با تمام وجود براش آرزوی آرامش می کنم. همیشه استاد! خسته نباشی.



دکتر محمود بهزاد ،پدر زیست شناسی نوین ایران، ۸ شهریور۸۶ در۹۴ سالگی درگذشت. او نخستین رییس سازمان تالیف کتاب های درسی ایران بود.همه ی ما کتاب های علوم سال سوم و چهارم دبستان ،را که از آثار اوست، به یاد داریم.




+ نوشته شده در یکشنبه 1 مهر1386ساعت 0:44 قبل از ظهر توسط شیدا







به نام خدا

آزمایشگاه دبیرستان البرز سال 1334


ياد باد آن كه زما وقت سفر ياد نكرد به وداعي دل غمديده ها شاد نكرد

در يكي دو قرن اخير جامعه ايراني فرزنداني را پرورش داده كه كوشيده اند ايران را در جامعه جهاني به مقامي كه شايسته آن است برسانند و پويايي و سازندگي را در همه ي زمينه هاي اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي آن ظاهر سازند .يكي از اين چهره هاي نامدار و ماندگار دكتر محمود بهزاد است .

به ياد دكتر محمود بهزاد :

جمعه گذشته جامعه اهل علم و انديشه يكي از بزرگترين آموزگاران علم و دانش علوم طبيعي را از دست داد . دكتر محمود بهزاد استاد دانشگاه معاون اسبق دبيرستان البرز و مولف كتاب هاي درسي در سن 94 سالگي در گذشت استاد بهزاد طي تاريخ پر فراز و نشيب قرن بيستم از معدود دانشمندان ايراني بود كه بدون هياهو و قيل وقال به كار علمي مشغول بود او يكي از پايه گذاران و گسترش بخشان علوم جديد در ايران بود كه از راه آموزش مستقيم و غيرمستقيم در پيشرفت علم و انديشه علمي كشور اثر بسزايي نهاد استاد بهزاد چند سال پس از مديريت مجتهدي بر دبيرستان البرز ، معاونت او را پذيرفت و نزديك به 30 سال در اين سمت عاشقانه به خدمتگزاري مشغول بود هم اينك بسياري از نام آوران علمي ايران كه از دبيرستان البرز فارغ التحصيل شده اند وامدار اويند . او آموزگاري توانا و بانفوذ مولف و مترجمي نام آشنا و مسلط به زبان فارسي ، فرانسه ، انگليسي و آلماني ، مديري لايق و انساني فرهيخته و كمال يافته و عاشق بود از خدمات زنده ياد بهزاد تاسيس سازمان
كتاب هاي درسي بود پيش از آن وي در سال هاي دهه 40به همراه استاد فرزانه توران ميرهادي و مربي بزرگوار ثمينه باغچه بان و خانم ايمن كتاب هاي جديد علوم سوم و چهارم ابتدايي را همراه راهنماي معلم آنها تاليف كرد وي در سال هاي بعد به همراه استاد احمد خواجه نصير طوسي و شادروان هوشنگ شريف زاده سه جلد كتاب علوم تجربي با سه جلد راهنماي معلم براي سه كلاس دوره راهنمايي تاليف نمود كه در تاريخ آموزش ايران كم بديل است .استاد در سال هاي اوايل دهه 50 به گروه مشاوران و ويراستاران ارشد موسسه علمي فرانكلين پيوست و آثار جاودانه اي بر جاي نهاد دكتر محمود بهزاد در كنار تاليف و ترجمه آثار نام آوران جهان بيش از نيم قرن به كارتدريس در دانشگاه هاي تهران ، مازندران و گيلان مشغول بود. تدريس او در علوم گياهي و جانوري و رشته هاي علوم طبيعي يكي از مثال زدني ترين شيوه هاي آموزش درايران محسوب مي شد چه آنكه آنچنان عاشقانه و دلسوزانه به اين كار مبادرت داشت كه هر دانشجوي بي انگيزه اي را شيفته اين علم
مي كرد استاد درسال هاي پس از انقلاب براثر ناملايمات زندگي به شهر خود پناه برد و در آنجا به كار تدريس و انتشار نشريه علمي و همكاري در يكي از قديمي ترين داروخانه هاي شهر مشغول بود او در اين سال ها بود كه به همراه دكتر محمد كاظم پور كاظمي هسته اوليه جامعه داروسازان گيلان را بنا نهاد و به توسعه آن پرداخت او در تمام ربع قرآن آخر زندگي خود حتي در آخرين روزهاي حيات لحظه اي آرام نگرفت و همواره به فعاليت علمي مشغول بود روحش شاد و يادش گرامي

زنده ياد دكتر بهزاد با تلاشي آگاهانه و صادقانه در حدود سه ربع قرن در انتقال و ترويج دانش جديد و عمومي علم كوشيد و از راه تدريس ، تاليف و ترجمه در پيشرفت جامعه آموزشي كشور موثر بود دكتر بهزاد از پايه گذاران سازمان كتابهاي درسي ايران و نخستين مدير آن موسسه علمي و آموزشي بود كه توانست جمعي از علاقه مندان به علم و آموزش را گرد آورد و بنيادي بنا كند كه امروز تكامل يافته و به سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي تبديل شود . اكنون بدينوسيله از سوي دبيران محترم فيزيك عضو انجمن هاي اتحاديه علمي آموزشي معلمان فيزيك ايران درگذشت استاد دكتر محمود بهزاد را به پويندگان راه علم و دانايي ، عموم مردم دانش پرور به ويژه خانواده و شاگردان و دوستداران آن مرد علم و عمل تسليت مي گويد .

با احترام

اسفنديار معتمدي

رييس اتحاديه علمي آموزشي معلمان فيزيك ايران

۱۳۸۶ آبان ۲۸, دوشنبه

قرباني ايدئولوژي
(محمد قوچاني)
زنده­ياد دكترمحمودبهزاد قرباني بزرگ ايدئولوژي در ايران بود.ايدئولوژي به معناي « دانش دروغين» شبه معرفتي است كه در برابر « دانش راستين » قراردارد. اگر «علم جديد» يا « دين سنتي » در زمره معارف اصيل بشري به حساب مي­آيند،« علم­گرايي » مصداق معارف كاذبي به شمار مي­رود كه جز ايدئولوژي نامي برازنده آن نيست.علم­گرايي يا ايدئولوژي علمي، تراشيدن علم است نه براساس مشاهدات و واقعيات كه برمبناي فرضيات و از آن بدتر تمايلات وآرزوها و روياها.
كاستن از وجوهي از علم و واقعيت كه با آرزو و آرمان علم­گرايان همراه نيست و تراشيدن علم و واقعيت اصلي­ترين كار ايدئولوگ­هاي علمي يا علم­گرايان است و اين همان كاري بود كه چپ­هاي ايراني در حق داروين انجام دادند و داروينيسم را ساختند و فاشيست­ها هم پس از كمونيست­ها ، داروينيسم طبيعي را وارد حوزه سياسي كردند و داروينيسم اجتماعي را زيربناي فاشيسم قراردادند. در اين يادداشت كوتاه جايي براي طرح و نقد داروينيسم يه مثابه يك ايدئولوژي وجود ندارد، چه ممكن است رگه­هايي از حقيقت در اين انديشه وجود داشته باشد.اما آنچه مهم است اين­كه داروينيسم در ايران نه تنها كمكي به فهم داروين نكرد بلكه به مثابه ثمره مستقيم بدفهمي داروين مانعي برسراه شناخت آراي اين دانشمند بزرگ در ايران شد. كمونيست­ها از علاقه ماركس به داروين و الهام­پذيري او سوء استفاده كردند و با پيوند بلكه يگانگي ماركسيسم و داروينيسم در راه فهم علمي آراي هر دو متفكر بزرگ ،داروين و ماركس ، موانع سياسي ايجاد كردندو رقيبان جنبش چپ را به اين نتيجه رساندند كه براي رد كمونيسم ايراني بايد از نعش ماركس و داروين عبور كنند.در اين ميان كار محمود بهزاد از همه سخت­تر بود.او به عنوان «مترجمي مولف»همواره در معرض اين بدفهمي قرارداشت كه قصد دارد به جاي شناخت داروين پيروي از داروين را در ايران باب كند و قصد دارد با طرح داروين آراي دين را در باره خلقت به سخره بگيرد.اين در حالي است كه كار بهزاد تنها انتقال يك مفهوم بود و نه اثبات نادرستي قرائت ديني از خلقت. اين كاري بود كه حتي از داروين هم برنمي­آمد و هم او در سراسر عمر در باره آنچه نمي­دانست (يعني دين) سكوت اختيار كرده بود و تنها مجموعه مشاهدات خود را در قالب نظريه­­اي علمي و ابطال ­پذير تدوين كرده بود.
قضاوت در باب دين ،كار بهزاد نبود و او اين كاررا به دينداران سپرده بود ، همچنان­كه آيت­الله مشكيني يا دكتر يدالله سحابي درباره تكامل رساله­هاي تاييد­آميزنوشتند و آيت­الله مكارم شيرازي در اين باره رساله انتقادي نوشتند. بهزاد البته با بازگشت به زادگاه خود و گوشه­گيري از اهل هياهو توانست به آرامي پروژه خويش را پي­گيرد و راه علم را از ايدئولوژي­هاي علمي جدا كند و اين كاري بود كه به قيمت قرباني كردن شهرت او تمام شد .او شهرت را قرباني معرفت كرد . از جمع دوري كرد تا در خلوت خود تنها خادم علم باشد و نه صاحب ايدئولوژي.
منبع: هفته­نامه شهروندامروز، 18 شهريور1386

۱۳۸۶ آبان ۶, یکشنبه

دکتر بهزاد در رادیوی جوان

راديوي جوان در يك اقدام ستودني و در راستاي آشنايي جوانان كشورمان با دانشمندان نامي ايران به مدت پنج روزاز تاريخ 05/08/1386 اقدام به معرفي زنده ياد استاد دكتر محمود بهزاد نموده است.
در اين برنامه كه هر روز از ساعت 15 تا 15.30 عصر بر روي موج اف. ام - فركانس 88.2 - پخش مي­شود، با همسر استاد بهزاد و چند تن از دوستان و شاگردان استاد كه همواره در ارتباط با ايشان بودند در خصوص شخصيت و ويژگي­هاي دكتر بهزاد گفتگو مي گردد.
اميد كه با ارايه­ي ­چنين برنامه هايي بتوانيم الگوهاي ارزشمند ميهنمان – ايران - را به نسل جوان كشورمان بيش از پيش بشناسانيم .


راهش پر رهرو باد


انتشارات گپ – 06/08/1386

۱۳۸۶ مهر ۲۷, جمعه

ستاره اي بدرخشيد و از ميان بگذشت ...


بزرگداشت چهلمين روز درگذشت استاد دكتر محمود بهزاد كه تنها از سوي همكاران و دوستداران استاد در انجمن داروسازان رشت در عصر پنج شنبه تاريخ 19/07/1386 در سالن انجمن برگزار شد ، ياد آوراستقبال هميشگي زمان سخنراني هاي استاد بود. اگر چه برگزاري اين بزرگداشت به طور رسمي اعلام نشده بود با اين وجود گروه زيادي از افراد پشت در سالن پرشده (حدود 120 نفری) شنواي مطالب سخنرانان شدند. حضوراساتيد دانشگاه ها، داروسازان ، پزشكان ، آموزگاران ، شاگردان وديگر مهماناني كه از تهران آمده بودند مشخص بود. حضور استاندار جديد گيلان آقاي مهندس قهرماني وخانم دكتر تحريري (نماينده شهر رشت) و آقاي عاقل منش از شوراي شهر رشت نيز قابل توجه بود.

ابتدا آقاي دكتر صالحي (مدير روابط عمومي انجمن ) مطالبي در وصف ايشان بيان داشتند و سپس آقاي دكتر جهانبخش (نايب رييس انجمن ) مروري بر زندگي نامه استاد ارايه نمودند كه در پايان خاطره اي از آخرين روزهاي زندگي و ديدار با استاد در منزلشان را يادآور شدندكه قطعه كوتاهي از مقدمه كتاب زائران غريب اثر "گابريل گارسيا ماركز" را برايشان خواندند و استاد خيلي خوشش آمد و با صداي بلند گفت :"عاليست ! شاهكار است!" قطعه مذكور اين بود:"... پنج سال بود كه در بارسلون اقامت داشتم ، خواب ديدم به همراه گروهي از دوستانم با پاي پياده در تشيع جنازه خودم ، كه حال و هواي يك جشن وسرور را داشت ،شركت داشتم؛ همه از بودن با هم خوشحال بوديم . به ويژه من كه در موقعيت شگفت انگيز مرگم ، مي توانستم با دوستان آمريكايي لاتيني­ام باشم ، يعني قديمي­ترين ،عزيزترين دوستانم كه مدتها بود آنها را نديده بودم.در پايان مراسم هنگامي كه دوستان گورستان را ترك مي­كردند ، من هم خواستم به دنبالشان بروم اما يكي از آن ها به من فهماند كه جشن پايان گرفته است وتو تنها كسي هستي كه نمي­تواني اينجا را ترك كني .در آن هنگام بود فهميدم ،مردن يعني ديگر هرگز دوستان خود را نديدن...." .

ادامه مراسم با ارايه­ي دكلمه توسط دكتر رسولي از اعضاي انجمن داروسازان گيلان ادامه يافت. سپس دكتر سيد محمد علي بتولي متخصص علوم اعصاب كه از شاگردان قديمي دكتر و گيلاني ساكن تهران هستند ، ازتاثيرگذاري ديدگاه­هاي علمي استاد و آثار ايشان بر تغيير روند تحصيلات علمي ايشان و تغيير ادامه تحصيل از رشته­ي شيمي دانشگاه به علوم زيستي و اعصاب شد، سخن گفتند. در ادامه نيزحاضران را به تشكيل "بنياد علوم بهزاد " دعوت نمودند. پس ازآن متن شعري از سوي مهندس نصيري نژاد(پدر سازنده ي مجسمه دكتر بهزاد) ارايه گرديد:

ستاره اي بدرخشيدو از ميان بگذشت/ گذشت گرچه به ظاهر، ولي زدل نگذشت ....

درخت دانش محمود ،پروفسور بهزاد / زشهر رشت بروييد و خاك شد در رشت..... .

سپس مجلس با سخنراني استاد خمامي زاده (از فرهنگ پژوهان و شخصيت هاي ادبي و تاريخي استان گيلان) كه هم­مدرسه­اي دوران تحصيل استاد در رشت و از دوستان بسيار نزديك ايشان بودند، از خاطرات دوران مدرسه استاد سخن گفتند.سپس استاندار گيلان آقاي مهندس قهرماني در تجليل از مقام شخصيت هاي علمي مطالبي بيان داشتند .در ادامه آقاي دكتر دهپور( استاد دانشكده داروسازي تهران) در خصوص شخصيت استاد و خطر تحريف و مبالغه گويي در خصوص انتساب عناوين علمي غيرواقعي به اين مرد دانشمند نكاتي بيان داشتند. سخنران بعدي دكتر خيري ، عضو ديگر انجمن داروسازان گيلان بودند كه در بيان ويژگي هاي دكتر، نكته جالبي اشاره كردند كه" دكتربهزاد با منفي مبارزه نمي­كرد ولي رأي به مثبت مي داد".

آخرين برنامه مراسم بزرگداشت نيز با اجراي موسيقي سنتي محلي وايراني به پايان رسيد.

روحش شاد ؛ راهش پر رهرو


انتشارات گپ 25/07/1386



۱۳۸۶ مهر ۱۸, چهارشنبه

تا بوده چنين بوده




از زماني كه با استادآشنا شدم هرسال عيد به همراه خانواده و آشنايان به بهانه ي رعايت سنت ايراني به ديدار آن كه در دلم جا باز كرده بود مي رفتم تا مدت بيشتري با او‌(استاد) هم صحبت شوم و ياد بگيرم. عيد سال
1384
نيز پسر چهارساله ام (رادمان) و همسرم با من همراه بودند. پس از گپ طولاني با دكتر و پذيرايي شدن ، همسر دكتر ازما خواست كه بازديدي از اتاق استاد داشته باشيم . گويي حرف دل ما را شنيده بود. كنجكاوي بچه گانه ي پسرم به ياري كمرويي من آمد و مشغول وارسي وسايل استاد شد. از جمله ذره بين بزرگ مطالعه ي استاد ،توجه فرزندم را جلب نمود و كار آن را از من پرسيد.آن روز با روحيه اي چند برابر- كه پس از ديدار با استاد نصيب هر فرد ديگري هم مي شد – از منزل دكتر خارج شديم . در راه پسرم به من گفت : بابا برام از آن چيزي (ذره بين ) كه دكتر داشت مي خري..... . از آن پس ، پسرم - كه اكنون شش ساله است – هر از گاهي سراغ ذره بيني كه برايش خريدم ، مي رود و گاهي كه جايش را فراموش مي كند مي پرسد : ذره بين دكتر بهزاد كجاست؟

استاد تنها بر دانشجويان تاثيرگذار نبود ، بلكه رفتارش و زندگي اش آنقدر هدفمند و ازپشتوانه ي علمي برخوردار بود كه بر زندگي شخصي همه ي افراد و در هر سني تاثير مي گذاشت

عصرروز پنج شنبه(08/06/1386) دكتر آروين( پزشك مراقب و از دوستان استاد) با ارسال پيامك ، خبر درگذشت استاد را به من داد.همان شب بلافاصله متني را تهيه نمودم و تقريبا براي بيشتر خبرگزاري هاي صدا وسيما و بيش از ده روزنامه دولتي و غير دولتي خبر اين رويداد تلخ را ارسال نمودم.اما بيشترشان در خصوص اين بزرگ مرد همچون .... سكوت را برگزيده بودند،تا مرگ اين انسان "تكاملي" نيز همچون زندگي اش به دور از هياهو و يا آگاهي ديگران برگزار شود

پس از تاخير پنج روزه در برگزاري تدفين اين بزرگوار – تا شايد فرزندانش بتوانند خود را به ايران و رشت برسانند- درصبح روز سه شنبه 13/06/1386 در گورستان سليمانداراب رشت و دركنار قبر بزرگاني چون ميرزاكوچك جنگلي ، شيون فومني و... پيكراستاد به خاك سپرده شد

از مديران و سياستمداران دوستدار علم ! آنكس كه ديده مي شد تنها استاندار (وقت) گيلان- آقاي عبدالهي – بودند.به هر حال يك شخصيت علمي و بزرگ اهل گيلان درگذشته بود و نماينده دولت در استان وظيفه ي خود مي دانست! يا شايد زماني كه دانش آموز بود اسمش را در كتاب هاي درسي به ياد داشت !! البته حضوررييس نظام پزشكي استان ، دبير انجمن ( كه در برگزاري اين دو مراسم زحمت هاي زيادي را بر عهده گرفته بود) و اعضاي انجمن داروسازان استان را نبايد جزو دولتي ها دانست!!؟

متاسفانه متوليان اهل فرهنگ و ارشاد (كه استاد همواره مورد توجه خاص آنها قرارداشت!!) و فرهنگستان هاي ادب و علوم مختلف كشورمان كه استاد عضو افتخاري آن بود و زماني با آن سن و سال براي سخنراني زحمت سفر به تهران را مشتاقانه قبول مي كرد و در آن مجامع فرهنگي و علمي حضور مي يافت، اكنون از آن ياران فرهنگستاني! در مراسم تدفين و حتي مراسم روز سوم مشاهده نشد. گله را نمي توان محدود به متوليان فرهنگ و ارشاد استان نمود

از اهالي نشر كتاب نيز كه همواره خود را اهل فرهنگ و خدمتگذار عرصه نشر علم و دانش مي دانند نيز به دليل تقاضاي زياد توليد كتاب در استان ، همگي در حال" چاپيدن" بودند تا خوانندگان گرامي را بيش از اين در انتظار نگذارند(!؟)،متاسفانه حضور نداشتند

اما ، اما آنچه نابخشودني است اين كه همزمان با مراسم تدفين وسوم استاد، سمينار انجمن زيست شناسي كشور هم در رشت برگزار مي شد!! دست كم من ازاين انجمن در مراسم كسي را نديدم! – كه تاييد اين مطلب، ديدار چندي پيش و تصادفي با رييس انجمن در محوطه دانشگاه تهران و اعتراف ايشان بود. به نظر مي رسد از انتساب لقب پدر زيست شناسي نوين ايران به استاد از سوي نهادي ديگر ناراحت بودند!! باور كنيد استاد در همه جا – در مطبوعات – گفته بودند : نمي خواهم اسم من بزرگ شود، چون بزرگ شدن نام ها هيچ كمكي به جامعه نمي كند....

اما از شاگردان سال هاي بسيار دور استاد در دبيرستان البرز، چند پيرمرد به عنوان نماينده جامعه فارغ التحصيلان ، حضور داشتند. دكتر تمامي ، دكتر اشتري ، آقاي محمدي و چند نفر ديگر كه در مراسم روز سوم ، كيف به دست بودنشان نشان مي داد اهل رشت نيستند، ديده مي شدند.آنان نشان دادند كه البرزي ها تنها در علم اندوزي توانمند نبودند. و بدين ترتيب جاي خالي همه ي كساني را كه اراده اي براي حضور دراين مراسم نداشتند،پر کردند .

گفتني است حاضران در مراسم تنها كساني بودند كه فقط و فقط به خاطر استاد و آشنايي با خود استاد،حضور پيدا كرده بودند- و برعكس اغلب مراسم - نه به خاطر فرزندان يا بستگانش!؟

به خود نهيب مي زنم كه چرا اين تلاش – اگرچه بسيار اندك – را "اكنون" براي شناساندن(بيشتر) استاد به نسل حال وآينده كشورمان انجام مي دهم. رفتاري كه در بيشتر ما ايرانيان شايد باشد!؟



عليزاده (كارشناس علوم زيستي)- مهر ماه 1386


۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه

حجم زندگي بهزاد براي آيندگان

مراسم روز پزشک . رشت 01/06/1386



تلالوي جذاب و دل‌نشين انديشه‌ها و منش استاد محمود بهزاد، به غير از دريافت مستقيم در مصاحبت با او، با خواندن كتاب‌هايش نيز قابل دريافت بود. نگرش علمي و به‌دور از خرافه با بياني ساده‌ و روان در باره پيچيده‌ترين موضوعات علمي كه براي گستره وسيعي از خوانندگان با ترازهاي فرهنگي و تحصيلي گوناگون و عموم مردم قابل درك است، چارچوب اصلي بسياري از آثار استاد بوده است. شيوايي قلم و فصاحت كلام استاد چنان بود كه مخاطب به‌سادگي مي‌توانست مفاهيم اصلي علوم نوين به‌ويژه زيست‌شناسي، فيزيولوژي و پزشكي را درك كند و از اين نظر استاد در عمر پربار خود، در كسوت‌هاي گوناگون معلمي، استادي، مترجمي، تاليف، ويراستاري يا سخنراني نقشي بي‌بديل از خود به يادگار گذاشت تا هم‌عصران و شاگردان او به حق وي را به القابي همانند «پدر زيست‌شناسي نوين ايران»، «آقاي علم»، «آسيموف* ايران»، «پدر تكامل ايران» و «دانشمند مروج علوم» منتسب كنند.

استاد بهزاد تشنه شناخت انسان و جهان بود و هيچ‌وقت از كاوش و پژوهش در باره رازهاي هستي و نيز موضوعات روز، حتي به ظاهر پيش‌پاافتاده، ملول نمي‌گشت، ضمن اينكه سعي مي‌كرد پاسخ مناسبي براي بسياري از ناهنجاري‌هاي جامعه خود بيابد، آنها را با طمأنينه ولي قاطعيت خاصي به مخاطبان مربوط گوشزد مي‌كرد. ايشان به عنوان يكي از وارسته‌ترين انسان‌هاي عصر ما سرشار از انرژي مثبت و سرزندگي بودند و مزين به صفات برجسته‌اي مانند ايمان، اميد، وقت‌شناسي، آزادانديشي و آزادمنشي، هوشمندي، اراده، پشتكار، شوخ‌طبعي، عشق، اعتماد به‌نفس، برنامه‌ريزي، نظم، واقع‌گرايي، صميميت، نوع‌دوستي و مسئوليت‌پذيري بودند. حجم زياد زندگي استاد بهزاد را مي‌توان از كيفيت پرثمر زندگي و نيز كميت زياد عمر ايشان (1292-1386 ه.ش) پي ‌برد.

افتخار مصاحبت و شاگردي من با استاد از زماني آغاز شد كه به مانند بسياري از دانشجويان و حتي اساتيد ديگر با اشتياقي بي‌وصف و داوطلبانه در كلاس‌هاي درس ايشان حضور مي‌يافتم و حتي در محل كارش با دقت و گشاده‌رويي، به كنجكاوي‌هاي من در باره بسياري از «پرسش‌هاي بزرگ» از جمله چگونگي تشكيل حيات و منشاء آن، نظريه تكامل و نقش انتخاب طبيعي در آن، نظريه لامارك، چالش‌هاي زيست‌محيطي جهان معاصر، موضوعات و مفاهيم اساسي تندرستي و دنياي پزشكي، آينده بشر و جهان، اعتقاد به خدا، ماهيت و خواستگاه ارزش‌هاي معنوي انسان، ماهيت و نقش دين در زندگي، آنتروپي در جهان و موجودات زنده پاسخ مي‌دادند. سخنراني‌ها ايشان و روند انتخاب موضوعات در كنفرانس‌هاي جامعه داروسازان در دهه 60 ه.ش كه غالباً با مقدمه‌اي از استاد آغاز مي‌گشت، از شيرين‌ترين خاطرات بسياري از دانش‌دوستان و دانش‌جويان آن دوران بود

اكنون وي در ميان ما نيست، اما با عمر پرثمر خود توانست چند نسل از دانش‌آموختگان و دانش‌دوستان اين سرزمين را از ميراث گرانبهاي گنجينه معرفت علمي و نگاه ژرف به اسرارآميزترين رازهاي هستي بهره‌مند سازد. اميد داريم كه آيندگان و پويندگان علم و دانش و نيك‌بختي در كشور ما، قدرشناس اين ميراث ارزنده باشند.


دکتر شهرام آروین


رشت

علوم و فنون

درگذشت دکتر محمود بهزاد

درگذشت دکتر محمود بهزاد را به همه ی علم دوستان تسلیت می گویم. در شماره ی پنجم مجله که در مرحله ی صفحه آرایی است، مقاله ای به قلم دوست عزیزم آقای کرام الدینی نوشته شده است. این مقاله قبل از خبر فوت آقای دکتر بهزاد (که دیشب پخش شد) نوشته شده بود. بخوانید:


۹۴ كتاب در ۹۴ سال

در باره‌ي پدر زيست‌شناسي نوين ايران

نوشتن در باره‌ي كسي كه خود اهل نوشتن و قلم است، آسان نيست. بين خودمان باشد؛ تا حالا بارها شروع كرده‌ام كه در باره‌ي «دكتر محمود بهزاد» بنويسم، ولي هر بار تيرم به سنگ خورده و پس از نوشتن يك يا دو بند، از كار دست كشيده‌ام. اما اين بار قصد كرده‌ام اين نوشته را ادامه دهم و به پايان برسانم. پس نخست چند نكته از زندگي ايشان براي آنان كه او را كم‌تر مي‌شناسند، مي‌نويسم.

«دكتر محمود بهزاد» در سال ۱۲۹۲ در رشت ديده به جهان گشود. دوره‌هاي ابتدايی و متوسطه را در زادگاه گذراند. به دانشسرای عالی راه يافت و در سال۱۳۱۴ در رشته‌ي «علوم طبيعی و تربيتی» فارغ التحصيل شد. پس از پايان سربازي رهسپار کرمانشاه شد و ۵ سال در آن جا تدريس كرد. سپس به رشت بازگشت و در سال 1322 کتاب «داروين چه مي‌گويد؟» را تأليف و يك سال بعد، ترجمه‌ي كتاب «راز وراثت» اثر ژان روستان را منتشر کرد. در سال ۱۳۲۴ هنگامي كه در دبيرستان البرز تهران تدريس مي‌كرد، در دانشکده‌ي داروسازی دانشگاه تهران ثبت نام کرد و در سال ۱۳۲۸ با درجه دكترا فارغ التحصيل شد. در همان سال ويراستار مؤسسه‌ي انتشارات فرانكلين شد و هم‌زمان به تدريس علوم طبيعى به زبان فرانسه در مدرسه‌ي «فرانكوپرسان» (رازى) تهران مشغول بود. او در ميان سال‌هاي 1324 تا 1330 چند كتاب درسي منتشر كرد. در سال ۱۳۴۱ مأمور تأسيس «سازمان كتاب‌هاى درسى ايران» شد. در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ درجه‌ي «استادي» از شوراى استادان دانشگاه تهران شد. پس از انقلاب به زادگاه خود «رشت» باز گشت و بيش‌تر فعاليت خود را به حوزه‌ي علوم دارويى متمركز كرد. در سال 1379 فرهنگستان علوم پزشكى لقب «پدر زيست شناسى نوين ايران» را به او داد و مجسمه‌ي او در شهر رشت نصب شد. او هنوز به نوشتن ادامه مي‌دهد.

بنابراين، دكتر محمود بهزاد مردي است ۹۴ ساله، علوم طبيعي و زيست‌شناسي درس مي‌داده، مؤلف و مترجم كتاب‌هاي علمي و درسي بوده و داروساز است. هم‌چنان با اميد و علاقه كار مي‌كند و شكر خدا را نيز. مي‌توان به كارهاي او از ديدگاه‌هاي مختلف نگاه كرد. او معلمي موفق بوده است. كار معلمي او ويژگي‌هايي دارد كه پرداختن به تجربه‌هاي او براي معلمان مفيد است. در داروسازي نيز فعاليت داشته و دارد و مي‌توان در اين باره نيز نوشت. اما آن چه در اين جا قصد نوشتنش را كرده‌ام، در باره‌يِ كارهاي قلمي، يعني كارهاي تأليفي و ترجمه‌اي اوست.

فهرستي كه در دست است، نشان مي‌دهد كه او علاوه بر حدود ۳۲ عنوان كتاب تأليفي، ۶۲ عنوان كتاب هم ترجمه كرده است: ۳۶ عنوان به تنهايي و ۲۶ عنوان ديگر را با كمك ديگران ترجمه كرده است. به عبارت ديگر او تا حالا ۹۴ كتاب، به عدد سال‌هاي عمر خود، همه در زمينه‌ي علم، براي ما منتشر كرده است. ترجمه و تأليف ۹۴ كتاب در جامعه‌اي كه توليد كتاب در آن كم‌سود ترين كارها و مشاغل است و كتابي منتشر نمي‌شود مگر با گذشت و اميد و علاقه‌ي مترجم يا نويسنده‌ي آن، به تنهايي، حتي بدون در نظر گرفتن خدمات ديگر او، كار بزرگي است. تازه، او از جمله‌ي پيشتازان تأليف و ترجمه‌ي متون علمي در روزگار نوين بوده است. در روزگاري كه چاپ و انتشار كتاب با زحمت بسيار انجام مي‌شد، او چنين مي‌كرد. بشنويم از خود او كه از نخستين كارهاي خود خاطره‌هايي دارد: «وقتي كار چاپ [داروين چه مي‌گويد] تمام شد، به قسمت صحافي چاپ‌خانه رفتم، طرز دوختن و جلد كردن را ياد گرفتم و تمام كتاب‌ها را با دست خودم دوختم، صحافي كردم و دادم منتشر كردند. سال بعد كتاب De la mouche a l'homme نوشته‌ي Jean Rostant را با عنوان «راز وراثت» ترجمه كردم. در اين كتاب هفت هشت مورد بود كه

درست نمي‌فهميدم. براي آقاي دكتر عبدالله شيباني استاد بسيار عالي‌قدر دانشسرا بدون اين كه با ايشان آشنايي قبلي داشته باشم، نامه‌اي نوشتم و مشكلم را در ميان گذاشتم. ايشان علاوه بر اين كه ترجمه‌ي صحيح پاراگراف‌هاي نامفهوم را نوشتند و برايم فرستادند، ضمناً چند صفحه توضيح مطالب مربوط به سؤالاتم را با حوصله و محبت تمام برايم نوشتند، كه به راستي كاملاً آموزنده و مفيد بود. بزرگواري ايشان كه بدون هيچ‌گونه آشنايي با من اين همه صميمانه به من لطف كرده بودند و مرا روشن كرده بودند، چنان در من اثر گذاشت كه هيچ گاه از ياد نخواهم برد.

يكي از ويژگي‌هاي كار دكتر بهزاد ساده نويسي يا به گفته‌ي مشهور عامه‌فهم نويسي است. آنان كه اهل خواندن و يا نوشتن متون علمي هستند، خوب مي‌‌دانند كه به ويژه در كار ترجمه، عامه‌فهم نويسي بسيار دشوارتر از نوشتن براي متخصصان است. بياييد ببينيم خود استاد در اين مورد چه نظري دارد و منشأ اين كار خود را از چه مي‌داند:

« بزرگ‌ترين درس را براي ساده نويسي دوستي به من داد كه بسيار مديون او هستم. آقاي عبدالعلي طاعتي ناشر کتاب‌فروشي‌اي بود که من بعد از ظهرها پيشش مي‌رفتم. او هم نويسنده و هم شاعر بود. «داروين چه مي‌گويد؟» اولين کتابي بود که نوشتم. وقتي آماده‌ي چاپ شد به او دادم که نگاهي بيندازد. بعد از خواندن پاراگراف اول نگاهي به من انداخت و باز دوباره آن را خواند. بار ديگر به من نگاه کرد و گفت؛ «چه مي‌خواهي بگويي؟» شفاهي به او گفتم. گفت همين را بنويس. نوشتم. بعد گفت همين را لفظ قلم بنويس. نوشتم. گفت؛ «حالا آن‌ها را با هم مقايسه کن.» ديدم چه تفاوت وحشتناکي دارد. من آن‌جا مطلب ننوشته بودم، اظهار فضل کرده بودم. طاعتي گفت؛ «هر وقت مي‌خواهي چيزي بنويسي فکر کن که کسي جلوي تو نشسته است و داري با او حرف مي‌زني. چون انسان وقتي با ديگري حرف مي‌زند. خيلي راحت جمله‌ها را مي‌گويد». از آن روز به بعد من ساده نويسي را آموختم و به خيلي‌ها ياد دادم، به خاطر درس بزرگي که آن مرحوم به من داد.

دكتر محمود بهزاد پيش كسوت تأليف كتاب‌هاي درسي است. او بيش از هر كسي براي سامان دادن به كتاب‌هاي درسي علوم كوشيده‌ است. او نخست چند كتاب درسي نوشت و با خرج و زحمت خود منتشر كرد: «قبل از اين که اولين کتاب‌هاي درسي را به شکل دستي تنظيم کنم، در کلاس‌هاي درس معلمان به دانش آموزان جزوه مي‌گفتند. هيچ منبع مشخصي وجود نداشت که معلمان از روي آن مفاهيم را به بچه‌ها منتقل کنند و بچه‌ها با چه مشقتي مجبور بودند جزوه نويسي کنند! مطالب درسي را مي‌نوشتم. تصاوير را با دست مي‌کشيدم و لاي صفحات مي‌گذاشتم و تکثير مي‌کردم. يادم مي‌آيد رو به روي دبيرستان البرز انتشاراتي بود که با همکاري ناشر آن، اين کتابچه‌ها را به تمام ايران مي‌فرستاديم. اين کار زحمت زيادي داشت. من در خانه از بچه‌هايم براي تنظيم اوراق و تصاوير کمک مي‌گرفتم و در عوض به شان اجرت مي‌پرداختم تا مزه‌ي کارکردن را بچشند. در ابتدا تنها هدفم تغيير سيستم جزوه نويسي بود و اين که معلمان منبعي براي درس دادن داشته باشند.

او كار تأليف كتاب‌هاي درسي را به اندازه‌اي موفقيت‌آميز انجام داد كه تأسيس نخستين سازمان براي توليد كتاب‌هاي درسي را به او واگذار كردند: « سازمان کتاب‌هاي درسي در سال 41 تأسيس شد. آن موقع دو سال از بازنشستگي‌ام مي‌گذشت. دکتر پرويز خانلري وزير وقت آموزش و پرورش، از هيأت دولت حکمي برايم گرفت تا من سازماني تحت عنوان سازمان کتاب‌هاي درسي را تأسيس کنم. در آن سازمان تمام کتاب‌هاي درسي را که در کشور منتشر مي‌شد به متخصصان و معلمان آن رشته‌ها مي‌دادم و آن‌ها را هم از نظر علمي و هم از نظر غلط‌هاي املايي و رسم الخط بررسي مي‌کرديم».

دكتر بهزاد مترجم خوبي است. دقيق، با حوصله و حساب شده ترجمه مي‌كند. خواننده هنگام مطالعه‌ي ترجمه‌هاي او راحت است. جمله‌هايش واضح، رسا و بنابراين دلنشين اند.

بنابراين شك نداريم كه دكتر محمود بهزاد را بايد از پيش كسوتان و از پركارترين و كارآمدترين مترجمان متون علمي، به ويژه متون زيست‌شناختي دانست. اما يك سؤال به نظرم مي‌رسد: دكتر محمد بهزاد زيست‌شناس نيست، پس آيا شايسته‌ي عنوان لقب «پدر زيست‌‌شناسي نوين ايران» كه فرهنگستان علوم پزشكي به او داده، بوده است؟ پاسخي هم براي اين سؤال در ذهن دارم. پاسخ من مثبت است.

به باور من آن‌ چه دكتر بهزاد را متمايز و ويژه مي‌كند، كوشش‌هاي پيگيرانه‌ي او براي «ترويج علم زيست‌شناسي نوين» است. تأليف و ترجمه‌ي كتاب‌هاي علمي، به ويژه كتاب‌هايي با ديدگاه نوين براي افراد غير متخصص، او را شايسته‌ي لقب «پدر زيست‌شناسي نوين ايران» كرده است. ميان زيست‌شناس بودن و مروج زيست‌شناسي بودن تفاوت است. چه بسا زيست‌شناسان كه راه و رسم ترويج زيست‌شناسي را نمي‌دانند يا به كار نمي‌بندند. زيست‌شناس هستند، اما معلم خوبي نيستند، يا روش نوشتن نمي‌دانند.



علوم و فنون



یادداشت های شهریار غریب زاده



۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه

هر که باشی و هر جا برسی ...آخرین منزل هستی این است

آخرین جشن تولدت دکتر بهزاد.



باورش سخته یه مرد ۹۵ ساله با اون همه امید و روحیه ـ روحیه ای که شاید خیلی از ما جوونا

نداریم ـ چشم از دنیا ببنده...

دکتر محمود بهزاد،بهترین استاد زندگیم از دنیا رفت...استادی که حرفاش به قول خودش"درس

زندگی"بود.هنوز باورش برام سخته!وقتی دوستم شنبه بهم زنگ زدو گفت دکتر بهزاد فوت

کرد از نوک پا تا نوک سر یخ زدم.یه آدمی با اینکه ۹۵ سالش بود از منو شما سر پا تر و

شاداب تر و امیدوار تر به زندگی بود...

یادمه اول ترم بود که ۳/۲ دقیقه دیر رسیده بودم سر کلاس،درو باز کردم دیدم یه آقای مسن

جنتلمن با کراوات وسط کلاس وایستاده بود و بهم می گفت"بدو بدو برو بشین".من یه لحظه

فکر کردم اشتبا دیدم!انقدر منزلت علمی و اجتماعیش بالا بود که کسی جرات نداشت به لباس

پوشیدنش گیر بده...افتخار مملکت بود...

استاد از اول تابستون همش یاد حرفت می افتم که"گرمه که گرمه،واقعیتو قبول کنین،وقتی

خودتونو باد می زنین ۲۰٪ بیشتر انرژی مصرف می کنین"..."واقعیتو قبول کنین،واقعیتو قبول

کنین"...حرف همیشگیت بود...

همیشه می گفتی "ذهنم آرومه،همیشه آسودگی خیال دارم چون واقعیتو قبول می کنم و

این بهترین چیز دنیاست"...همون چیزی که همیشه دنبالش بودم...آرامش ذهن...هنوز

نتونستم بهش برسم...!

استاد می دونی چقدر از اضطرابم کم شده؟از وقتی که در مورد چیزی به اسم "اضطراب"با

تمسخر حرف زدی ـ با اون ادا و اطوارای جالبت ـ که چیز مزخرفیه و فقط بازدهی آدم کم

می شه...

استاد شرمنده،به خدا فقط یکی دو بار ساعت اول کلاستو به قول خودمون پیچوندیم اونم به

خاطر اینکه خیـــــــلی هوا سرد بود و می دونستیم ساعت اول حضور غیاب نمی کنی وگرنه

حاضرم قسم بخورم با اینکه حضور غیاب از نظر تو زیاد مهم نبود هیچکی دلش نمیومد کلاساتو

از دست بده..."کلاس زندگی"...

هیچ وقت اون شوخی ها و حرفای با مزه ات که باعث می شد از خنده ی زیاد اشک بریزیمو

فراموش نمی کنم.هیچ وقت اون دعوا کردنات یادم نمی ره وقتی وسط کلاس حرف میزدیم که

اون وقت بهمون می گفتی"ارره، برای شما دارم حرف می زنم"

حیـــــــف...خیــــــــــلی بزرگ بودی خیـــــــلی زیاد...

"زندگی صحنه ی یکتی هنرمندی ماست،هر کس نغمه ی خود خوند و از صحنه رود،صحنه پیوسته

بجاست،خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد" نغمه هات همیشه تو گوشمه استاد،همیشه...

فردا تشییع جنازه شه،اخبار استان در مورد مرگش گفت،اخبار سراسریم

چند وقت پیش یه مراسمی برای بزرگداشت دکتر بهزاد بر پا کرده بودن،خدا رو شکر یه بار زنده پرست

شدیم



نوشته شده در 13 شهریور 1386 توسط آدینه


لحظه هام

مراسم بزرگداشت و تجليل از زنده ياد استاد دكتر محمود بهزاد


همزمان با هشتادو هشتمين سمينار ادواري علم عصب پايه شناختي – اجتماعي (نوروساينس ) در مركز پزشكي شهداي تجريش و به ياد سخنراني استاد در سمينار ادواري سال 1382 در اين مركز ، مراسم بزرگداشت استاد دکتر محمود بهزاد و بحثي در مورد تكامل ، در سالن آمفي تئاتر بيمارستان در ساعت 8.30 دقيقه صبح روز

پنج شنبه 05/07/1386 برپا شد.

در اين مراسم علاوه بر گروه پزشكان ، از جامعه فارغ التحصيلان البرز و دوستداران گيلاني استاد حضور داشتند . مراسم در ابتدا با نمايش سخنراني دكتر بهزاد در سال 1382 در مبحث تكامل آغاز شد وسپس دكتر خسرو پارسا سخنراني در موضوع نگاهي پيرامون نظريه ي تكامل ارايه دادند و سپس خاطراتي ازاستاد توسط ايشان بيان شد.مراسم پس از لحظاتي استراحت با بيان خاطرات توسط شاگردان و دوستان آن بزرگ‌مرد ادامه يافت.

ساير سخنرانان از جمله : دكتر محمد باقري از رشت ، دكتر ساعتچي و دكتر قاسم زاده (از اساتيد روانشناسي) ، دكتر علي گودرزي( نويسنده ي كتاب معروف 5 جلدي گياهان دارويي ايران) از بستگان و ياران قديمي استاد ، دكتر منتصر كوهساري و آقاي محمدي از شاگردان استاد در دبيرستان البرز و تني چند از دوستان و آشنايان استاد خاطرات و ابعاد شخصيت دكتر را مطرح نمودند.


اميد كه راه استاد همواره پر رهرو باشد.


انتشارات گپ

۱۳۸۶ مهر ۷, شنبه

در رثاي دكتر محمود بهزاد، پدر زيست شناسي ايران

  • دردا كه جز به مرگ ندانند قدر مرد

آگهي فقدان دانشمند بزرگ معاصر، استاد دكتر محمود بهزاد را در شهر رشت -زادگاه وي- در صفحه ترحيم روزنامه اطلاعات يك‌شنبه يازدهم شهريور روِيت كردم، در حالي كه در مطبوعات، ظاهراً خبر درگذشت اين دانشي مرد برجسته معاصر درج نگرديده بود. بدون ترديد و صدالبته، دكتر بهزاد در عِداد برجسته‌ترين رجال علمي معاصر است. متاسفانه در فرهنگ بعضاً بيمارگونه ما، اين عادت شده است كه معيارهاي سنجش در راستاي مهم دانستنِ افراد، بستگي تام و تمامي دارد به ميزان شهرت افراد و اگر مي‌بينيم بعضي از چهره‌هاي حقيقتاً ماندگار مورد توجه قرار نگرفته‌اند جاي تعجب نيست، هر چند بسي جاي تاسف است؛ دكتر بهزاد از چهره‌هاي درخشانِ علمي ماندگار است.
درك محضر اين استاد بي‌بديل، توفيقي بود كه نصيب من هم شد. اطلاع دقيقي ندارم ظاهراً گروه روان‌شناسي دانشگاه تهران، از اين فرزانه دوران، به صورت حق التدريس، دعوت كرده بود. با اين‌كه روان‌شناسي، رشته تحصيلي من نبوده، اما با اشتياق فراوان، هر هفته در كلاس‌هاي درس ايشان حاضر مي‌شدم. تاثير نَفَس‌ گرم اين استاد بزرگ چندان بود كه دانشجويان بسياري از ديگر رشته‌ها و ديگر دانشكده‌ها، در كلاس درس ايشان مشتاقانه حضور مي‌يافتند. يادم هست عصر يك روز بهاري بعد از اتمام كلاس، استاد، من و يكي دو نفر از دوستان را كه علاقه‌مندتر تشخيص داده بود، به صرف چاي و شيريني در منزلش دعوت كرد. از دانشكده ادبيات دانشگاه تهران تا منزل استاد در خيابان فلسطين شادمانه و آرام و پياده در معيت استاد رفتيم.
نمي‌دانم بين او و هويدا نخست‌وزير وقت، چه افتاده بود كه در راه سينه‌اي پرداخت و ناسزاهايي نثار او كرد. در منزل با چاي و قهوه و تنقلاتي كه بيشتر آنها را دانشمندان و همكاران و دوستانش از خارج هديه فرستاده بودند، از ما شخصاً پذيرايي كرد و مجسمه و تنديس‌ها و عكس‌هاي ميمون‌ها در صحن خانه فراوان به چشم مي‌خورد.
استاد مجسمه كله ميموني را پيش آورد و دست در داخل پارچه ملصق كرد و با حركاتي كه براي ما جالب توجه بود، نمايش‌هايي داد. خاطره‌اي ديگر به يادم آمد كه بيان آن خالي از لطف نيست؛ ايشان در حين تدريس پرجاذبه خويش، گه‌گاه به شاعران و به شعر فارسي هم، اشاره‌اي مي‌كرد و كمابيش طنزي در كلام او وجود داشت كه شيريني كار تدريس او را دوچندان مي‌كرد. يك روز در ميانه تنديس، به مناسبتي گفت: مولانا و سعدي و حافظ و اغلب شاعران ما، در اشعار خود به مباحث علمي، به ويژه به قوانين علم فيزيك توجه داشته‌اند و در شعر خود بدان‌ها اشاره كرده‌اند، مثلاً سعدي يكي از بديهي‌ترين قوانين فيزيك يعني، جوشيدن آب بر روي آتش را بيان كرده است و آن گاه مطلع غزلي معروف از سعدي را خواند: <هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم/ نبود بر سر آتش ميسرم كه بجوشم.> همين امر موجب شد من بعدها، مقاله‌اي تحقيقي و ابتكاري نوشتم با عنوان <مروري بر فيزيك در شعر> و با اين‌كه آن مقاله را نيك پرداخته‌ام، اما هنوز چاپ نشده است.
استاد بهزاد متولد 1292 در شهر رشت بود و سال‌ها بود كه سعدي‌وار به موطن خويش بازگشته بود، مدت‌ها بود كه دلم مي‌خواست پس از گذشت بيش از دو دهه به ديدار ايشان به رشت بروم و در ضمن ديداري هم از شاعر معاصر و معروف، نصرت رحماني نصيبم گردد، بله نصرت رحماني شاعر شعر مشهور <سقاخانه> كه آن را به جلال آل احمد تقديم كرده است:
آخرين عابر اين كوچه منم / سايه‌ام له شده زير پايم / ديده‌ام مات به تاريكي راه / پنجه بر پنجره‌ات مي‌سايم...
دريغا كه اين هر دو ملاقات، ديگر هرگز حاصل نگشت و دست اجل چند سال پيش نصرت رحماني را و اكنون دكتر محمود بهزاد را، از ما گرفته است. اگرچه كم ارتباط، اما اجازه مي‌خواهم همين جا يادي هم از نصرت رحماني بكنيم و سخني بگوييم. ميرزا كوچك‌خان و نصرت رحماني و اكنون دكتر بهزاد هر سه در گورستان <سليمان داراب> رشت، در دل خاك سرد خفته‌اند.
نصرت در شعري نيمايي گفته است: <وقتي صداي حادثه خوابيد/ بر سنگِ گورِ من بنويسيد/ يك جنگجو/ كه نجنگيد/ اما شكست خورد.>
بگذريم، پروفسور محمود بهزاد، بيانگر انديشه و نظريه <داروينيسم> در ايران است و همين امر از او چهره‌اي منحصر به فرد و استثنايي، ارايه مي‌دهد. يادم هست در سال‌هاي دهه پنجاه، كتاب <داروينيسم> به چاپ هشتم رسيده بود كه ظاهراً انتشارات خوارزمي ناشر آن بود و من نخستين بار نام محمود بهزاد را بر روي جلد همين كتاب ديده بودم. آثار علمي او از تاليف و ترجمه بيش از نود كتاب است. همه جوامع علمي كشور، به نوعي مديونٍ وجود دكتر بهزاد هستند، از پزشكان و داروسازان و زيست شناسان و روان‌شناسان گرفته تا عالمان مباحث فكري در مبحث تكامل. او عضو افتخاري فرهنگستان علوم پزشكي جمهوري اسلامي ايران نيز بود و <عمر پربركت آن دانشمند گرامي مشحون فعاليت‌هاي آموزشي و پژوهشي و ارايه خدمت به بيماران عزيز بوده است.>
روحش شاد


شنبه - ۱۷ شهريور ۱۳۸۶

هفته نامه تابان

به غفلت هايم اعتراف مي کنم





دکترزهرا گويا
استاد بهزاد را هرگز نديده ام ـ حتي با شرمساري بايد اعتراف کنم که ايشان را تا چندي پيش نمي شناختم، و نسبت به حضور و وجود نازنين مردي، غافل بودم، شايد بپرسيد چه ضرورتي دارد که به غفلت خود اعتراف کنم؟، شايد هم براي شما غيرضروري به نظر برسد. اما اين اعتراف، براي خودم يک نياز بود، اينگونه تصور مي کنم که گاهي پذيرش غفلت ها، خود باعث مي شود تا آدمي، بيشتر به خود نهيب بزند، دقيق تر به اطراف خود بنگرد و عميق تر قدردان و قدرشناس تاريخ خود شود. پس اجازه مي خواهم با اين اعتراف، سخن و يافته هايم را آغاز کنم،وقتي زندگينامه استاد بهزاد را از دوست بزرگوارم جناب مجيد يوسفي دريافت کردم و آن را خواندم، چند يافته به شدت نظرم را جلب کرد و احساس آشنايي با بزرگي کردم که هيچ گاه او را نديده و نشناخته ام،اولين نکته اي که برايم مهيج و شگفت انگيز مي نمود، اين است که استاد بهزاد از نسل اول تحصيل کرده هاي ايران بوده است که با وجود حق انتخابي که براي ادامه تحصيل در هر رشته اي را داشته، اما معلمي را برگزيد و اين، دقيقاً همان واکنشي بود که بزرگان ديگري از نسل گذشته از جمله مرحوم پدرم، عموهايم و دايي ام انجام داده بودند و احتمالاً در يک مقطع زماني حتي همديگر را مي شناخته اند، خودخواهي ام را بر من ببخشيد که به دليل هم عصر بودن استاد بهزاد با پدرم و به خاطر انتخاب هاي مشترک اين دو بزرگوار و به دليل اين هم ذات پنداري بين آنان، دورادور دوستشان بدارم، عشق بورزم و برايشان احترام ويژه اي قائل شوم،دومين نکته اين بود که استاد بهزاد دوران آغازين خدمت خود را در کرمانشاه گذرانده اند، شهري که متعلق به آن هستم و به اين شهر، عشق مي ورزم... باز هم خودخواهي ام سرک مي کشد و يادآوري ام مي کند که پدرت در همان زمان، در کرمانشاه از موسسان فرهنگ اين شهر بود، پس هر کسي را هم که احساس مي کني در آن دوران در کنار وي بوده، برايت عزيز مضاعف مي شود، شايد، نمي دانم، از همه مهم تر اينکه استاد بهزاد موسس و بنيانگذار سازمان کتاب هاي درسي در ايران است و اين کار از نظر من، يکي از با ارزش ترين تلاش هاي ايشان بوده است. زيرا کتاب هاي درسي در هر نظام آموزشي و به خصوص نظام متمرکز آموزش ايران، نقش کليدي و سرنوشت سازي دارند؛ و همه مي دانيم که تاسيس چنين مرکزهايي چه خون جگري مي خواهد، تا به بار بنشيند و ثمر دهد و چقدر نقاد و نق زن و معترض و...،چه آنکه، برخي از ما منتظريم کسي همتي کند و بنايي برافرازد تا خوراک لذيذي براي اعتراض، ريزبيني و نق زني هاي خود پيدا کنيم و تا آنجايي ادامه دهيم که ديگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان، آنگاه هم به جاي آنکه دلمان خنک شود که «ديدي بالاخره کار خودم را کردم و طرف را کله پا کردم» البته زانوي غم بغل مي گيريم و پس از تخريب کامل آن بنا و موسس آن، منصف مي شويم و با آه و حسرت، نسبت به نکات مثبت آن کار ريزبيني مي کنيم و اينها در حالي است که ديگر زمان سپري شده است و جامعه بايد با نگراني، در حسرت فرهيختگاني مانند استاد بهزاد بنشيند که همت بالا داشته باشد و نسبت به جزءبيني هاي آنان صبور و مقاوم بماند تا کاري به نفع جامعه و جامعه آموزشي انجام شود، پس طبيعي است که ايشان را نديده، بزرگ بدارم و کار سترگ و گرانسنگ او را ارج گزارم.زندگينامه و سياهه تاليف ها و ترجمه هاي استاد بهزاد گوياي اين حقيقت است که وي به دنبال نام و نشان نبوده، بلکه به ايجاد نهادهاي فرهنگي اعتقاد و اهتمام داشته و به جاي آنکه چرتکه بيندازد و صرفاً به خاطر مصالح شخصي، به انتخاب متني براي ترجمه يا موضوعي براي تاليف دست زند، براساس نياز و ضرورت جامعه فرهنگي خود، انتخاب کرده است. به همين دليل در عين حالي که به تخصص خود وفادار مانده و مثلاً «مباني فارماکولوژي» را (که آن هم يک کار تاسيسي است) ترجمه کرده يا «دانشنامه عمومي» را نوشته، به فرهنگ سازي تاسيسات علمي پرداخته و فرهنگنامه 18 جلدي «فلسفه علمي» يا «کتاب هايي که دنيا را تغيير داده اند» را ترجمه کرده، اما به نوشتن کتاب علوم دوره ابتدايي نيز پرداخته و تلاش کرده تا از همان دوران کودکي، انسان انديشه ورز، موشکاف و کنجکاو تربيت کند. بدين جهت براي پر کردن اوقات فراغت کودکان هم انديشيده و مثلاً به ترجمه و تاليف کتاب هاي علمي به زبان ساده نيز پرداخته است. در واقع، تجزيه و تحليل آثار تاليفي و ترجمه استاد بهزاد و مخاطب شناسي، زمان شناسي و موقعيت شناسي براي خلق اين آثار، مستحق يک کار تحليلي ويژه و ارزنده است.و اما آخرين يافته ام که بيش از همه توجه مرا به عنوان يک آموزشگر جلب کرده، نگاه استاد، بينش و بصيرت وي نسبت به يادگيري و معلمي بود. در حقيقت بيش از هر مفهومي، از اين منظر است که دوست دارم ايشان را بشناسم، پاي صحبت هاي شان بنشينم و تجربه ها و خاطرات آموزشي استاد بهزاد را مدون کنم و از تدوين، تبيين و صورت بندي آن، به يک نظريه آموزش بومي دست يابم.حاليا، تا به حال، مداهنه نکرده ام و بدون آنکه دليلي مستند براي خويش نيابم، از کسي يا چيزي تعريف و تمديح نکردم. البته توانايي سکوت را دارم و مي توانم لب به سخن نگشايم اما برخلاف نظرم، هرگز،



1386/04/25
روزنامه شرق