۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه

هر که باشی و هر جا برسی ...آخرین منزل هستی این است

آخرین جشن تولدت دکتر بهزاد.



باورش سخته یه مرد ۹۵ ساله با اون همه امید و روحیه ـ روحیه ای که شاید خیلی از ما جوونا

نداریم ـ چشم از دنیا ببنده...

دکتر محمود بهزاد،بهترین استاد زندگیم از دنیا رفت...استادی که حرفاش به قول خودش"درس

زندگی"بود.هنوز باورش برام سخته!وقتی دوستم شنبه بهم زنگ زدو گفت دکتر بهزاد فوت

کرد از نوک پا تا نوک سر یخ زدم.یه آدمی با اینکه ۹۵ سالش بود از منو شما سر پا تر و

شاداب تر و امیدوار تر به زندگی بود...

یادمه اول ترم بود که ۳/۲ دقیقه دیر رسیده بودم سر کلاس،درو باز کردم دیدم یه آقای مسن

جنتلمن با کراوات وسط کلاس وایستاده بود و بهم می گفت"بدو بدو برو بشین".من یه لحظه

فکر کردم اشتبا دیدم!انقدر منزلت علمی و اجتماعیش بالا بود که کسی جرات نداشت به لباس

پوشیدنش گیر بده...افتخار مملکت بود...

استاد از اول تابستون همش یاد حرفت می افتم که"گرمه که گرمه،واقعیتو قبول کنین،وقتی

خودتونو باد می زنین ۲۰٪ بیشتر انرژی مصرف می کنین"..."واقعیتو قبول کنین،واقعیتو قبول

کنین"...حرف همیشگیت بود...

همیشه می گفتی "ذهنم آرومه،همیشه آسودگی خیال دارم چون واقعیتو قبول می کنم و

این بهترین چیز دنیاست"...همون چیزی که همیشه دنبالش بودم...آرامش ذهن...هنوز

نتونستم بهش برسم...!

استاد می دونی چقدر از اضطرابم کم شده؟از وقتی که در مورد چیزی به اسم "اضطراب"با

تمسخر حرف زدی ـ با اون ادا و اطوارای جالبت ـ که چیز مزخرفیه و فقط بازدهی آدم کم

می شه...

استاد شرمنده،به خدا فقط یکی دو بار ساعت اول کلاستو به قول خودمون پیچوندیم اونم به

خاطر اینکه خیـــــــلی هوا سرد بود و می دونستیم ساعت اول حضور غیاب نمی کنی وگرنه

حاضرم قسم بخورم با اینکه حضور غیاب از نظر تو زیاد مهم نبود هیچکی دلش نمیومد کلاساتو

از دست بده..."کلاس زندگی"...

هیچ وقت اون شوخی ها و حرفای با مزه ات که باعث می شد از خنده ی زیاد اشک بریزیمو

فراموش نمی کنم.هیچ وقت اون دعوا کردنات یادم نمی ره وقتی وسط کلاس حرف میزدیم که

اون وقت بهمون می گفتی"ارره، برای شما دارم حرف می زنم"

حیـــــــف...خیــــــــــلی بزرگ بودی خیـــــــلی زیاد...

"زندگی صحنه ی یکتی هنرمندی ماست،هر کس نغمه ی خود خوند و از صحنه رود،صحنه پیوسته

بجاست،خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد" نغمه هات همیشه تو گوشمه استاد،همیشه...

فردا تشییع جنازه شه،اخبار استان در مورد مرگش گفت،اخبار سراسریم

چند وقت پیش یه مراسمی برای بزرگداشت دکتر بهزاد بر پا کرده بودن،خدا رو شکر یه بار زنده پرست

شدیم



نوشته شده در 13 شهریور 1386 توسط آدینه


لحظه هام

مراسم بزرگداشت و تجليل از زنده ياد استاد دكتر محمود بهزاد


همزمان با هشتادو هشتمين سمينار ادواري علم عصب پايه شناختي – اجتماعي (نوروساينس ) در مركز پزشكي شهداي تجريش و به ياد سخنراني استاد در سمينار ادواري سال 1382 در اين مركز ، مراسم بزرگداشت استاد دکتر محمود بهزاد و بحثي در مورد تكامل ، در سالن آمفي تئاتر بيمارستان در ساعت 8.30 دقيقه صبح روز

پنج شنبه 05/07/1386 برپا شد.

در اين مراسم علاوه بر گروه پزشكان ، از جامعه فارغ التحصيلان البرز و دوستداران گيلاني استاد حضور داشتند . مراسم در ابتدا با نمايش سخنراني دكتر بهزاد در سال 1382 در مبحث تكامل آغاز شد وسپس دكتر خسرو پارسا سخنراني در موضوع نگاهي پيرامون نظريه ي تكامل ارايه دادند و سپس خاطراتي ازاستاد توسط ايشان بيان شد.مراسم پس از لحظاتي استراحت با بيان خاطرات توسط شاگردان و دوستان آن بزرگ‌مرد ادامه يافت.

ساير سخنرانان از جمله : دكتر محمد باقري از رشت ، دكتر ساعتچي و دكتر قاسم زاده (از اساتيد روانشناسي) ، دكتر علي گودرزي( نويسنده ي كتاب معروف 5 جلدي گياهان دارويي ايران) از بستگان و ياران قديمي استاد ، دكتر منتصر كوهساري و آقاي محمدي از شاگردان استاد در دبيرستان البرز و تني چند از دوستان و آشنايان استاد خاطرات و ابعاد شخصيت دكتر را مطرح نمودند.


اميد كه راه استاد همواره پر رهرو باشد.


انتشارات گپ

۱۳۸۶ مهر ۷, شنبه

در رثاي دكتر محمود بهزاد، پدر زيست شناسي ايران

  • دردا كه جز به مرگ ندانند قدر مرد

آگهي فقدان دانشمند بزرگ معاصر، استاد دكتر محمود بهزاد را در شهر رشت -زادگاه وي- در صفحه ترحيم روزنامه اطلاعات يك‌شنبه يازدهم شهريور روِيت كردم، در حالي كه در مطبوعات، ظاهراً خبر درگذشت اين دانشي مرد برجسته معاصر درج نگرديده بود. بدون ترديد و صدالبته، دكتر بهزاد در عِداد برجسته‌ترين رجال علمي معاصر است. متاسفانه در فرهنگ بعضاً بيمارگونه ما، اين عادت شده است كه معيارهاي سنجش در راستاي مهم دانستنِ افراد، بستگي تام و تمامي دارد به ميزان شهرت افراد و اگر مي‌بينيم بعضي از چهره‌هاي حقيقتاً ماندگار مورد توجه قرار نگرفته‌اند جاي تعجب نيست، هر چند بسي جاي تاسف است؛ دكتر بهزاد از چهره‌هاي درخشانِ علمي ماندگار است.
درك محضر اين استاد بي‌بديل، توفيقي بود كه نصيب من هم شد. اطلاع دقيقي ندارم ظاهراً گروه روان‌شناسي دانشگاه تهران، از اين فرزانه دوران، به صورت حق التدريس، دعوت كرده بود. با اين‌كه روان‌شناسي، رشته تحصيلي من نبوده، اما با اشتياق فراوان، هر هفته در كلاس‌هاي درس ايشان حاضر مي‌شدم. تاثير نَفَس‌ گرم اين استاد بزرگ چندان بود كه دانشجويان بسياري از ديگر رشته‌ها و ديگر دانشكده‌ها، در كلاس درس ايشان مشتاقانه حضور مي‌يافتند. يادم هست عصر يك روز بهاري بعد از اتمام كلاس، استاد، من و يكي دو نفر از دوستان را كه علاقه‌مندتر تشخيص داده بود، به صرف چاي و شيريني در منزلش دعوت كرد. از دانشكده ادبيات دانشگاه تهران تا منزل استاد در خيابان فلسطين شادمانه و آرام و پياده در معيت استاد رفتيم.
نمي‌دانم بين او و هويدا نخست‌وزير وقت، چه افتاده بود كه در راه سينه‌اي پرداخت و ناسزاهايي نثار او كرد. در منزل با چاي و قهوه و تنقلاتي كه بيشتر آنها را دانشمندان و همكاران و دوستانش از خارج هديه فرستاده بودند، از ما شخصاً پذيرايي كرد و مجسمه و تنديس‌ها و عكس‌هاي ميمون‌ها در صحن خانه فراوان به چشم مي‌خورد.
استاد مجسمه كله ميموني را پيش آورد و دست در داخل پارچه ملصق كرد و با حركاتي كه براي ما جالب توجه بود، نمايش‌هايي داد. خاطره‌اي ديگر به يادم آمد كه بيان آن خالي از لطف نيست؛ ايشان در حين تدريس پرجاذبه خويش، گه‌گاه به شاعران و به شعر فارسي هم، اشاره‌اي مي‌كرد و كمابيش طنزي در كلام او وجود داشت كه شيريني كار تدريس او را دوچندان مي‌كرد. يك روز در ميانه تنديس، به مناسبتي گفت: مولانا و سعدي و حافظ و اغلب شاعران ما، در اشعار خود به مباحث علمي، به ويژه به قوانين علم فيزيك توجه داشته‌اند و در شعر خود بدان‌ها اشاره كرده‌اند، مثلاً سعدي يكي از بديهي‌ترين قوانين فيزيك يعني، جوشيدن آب بر روي آتش را بيان كرده است و آن گاه مطلع غزلي معروف از سعدي را خواند: <هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم/ نبود بر سر آتش ميسرم كه بجوشم.> همين امر موجب شد من بعدها، مقاله‌اي تحقيقي و ابتكاري نوشتم با عنوان <مروري بر فيزيك در شعر> و با اين‌كه آن مقاله را نيك پرداخته‌ام، اما هنوز چاپ نشده است.
استاد بهزاد متولد 1292 در شهر رشت بود و سال‌ها بود كه سعدي‌وار به موطن خويش بازگشته بود، مدت‌ها بود كه دلم مي‌خواست پس از گذشت بيش از دو دهه به ديدار ايشان به رشت بروم و در ضمن ديداري هم از شاعر معاصر و معروف، نصرت رحماني نصيبم گردد، بله نصرت رحماني شاعر شعر مشهور <سقاخانه> كه آن را به جلال آل احمد تقديم كرده است:
آخرين عابر اين كوچه منم / سايه‌ام له شده زير پايم / ديده‌ام مات به تاريكي راه / پنجه بر پنجره‌ات مي‌سايم...
دريغا كه اين هر دو ملاقات، ديگر هرگز حاصل نگشت و دست اجل چند سال پيش نصرت رحماني را و اكنون دكتر محمود بهزاد را، از ما گرفته است. اگرچه كم ارتباط، اما اجازه مي‌خواهم همين جا يادي هم از نصرت رحماني بكنيم و سخني بگوييم. ميرزا كوچك‌خان و نصرت رحماني و اكنون دكتر بهزاد هر سه در گورستان <سليمان داراب> رشت، در دل خاك سرد خفته‌اند.
نصرت در شعري نيمايي گفته است: <وقتي صداي حادثه خوابيد/ بر سنگِ گورِ من بنويسيد/ يك جنگجو/ كه نجنگيد/ اما شكست خورد.>
بگذريم، پروفسور محمود بهزاد، بيانگر انديشه و نظريه <داروينيسم> در ايران است و همين امر از او چهره‌اي منحصر به فرد و استثنايي، ارايه مي‌دهد. يادم هست در سال‌هاي دهه پنجاه، كتاب <داروينيسم> به چاپ هشتم رسيده بود كه ظاهراً انتشارات خوارزمي ناشر آن بود و من نخستين بار نام محمود بهزاد را بر روي جلد همين كتاب ديده بودم. آثار علمي او از تاليف و ترجمه بيش از نود كتاب است. همه جوامع علمي كشور، به نوعي مديونٍ وجود دكتر بهزاد هستند، از پزشكان و داروسازان و زيست شناسان و روان‌شناسان گرفته تا عالمان مباحث فكري در مبحث تكامل. او عضو افتخاري فرهنگستان علوم پزشكي جمهوري اسلامي ايران نيز بود و <عمر پربركت آن دانشمند گرامي مشحون فعاليت‌هاي آموزشي و پژوهشي و ارايه خدمت به بيماران عزيز بوده است.>
روحش شاد


شنبه - ۱۷ شهريور ۱۳۸۶

هفته نامه تابان

به غفلت هايم اعتراف مي کنم





دکترزهرا گويا
استاد بهزاد را هرگز نديده ام ـ حتي با شرمساري بايد اعتراف کنم که ايشان را تا چندي پيش نمي شناختم، و نسبت به حضور و وجود نازنين مردي، غافل بودم، شايد بپرسيد چه ضرورتي دارد که به غفلت خود اعتراف کنم؟، شايد هم براي شما غيرضروري به نظر برسد. اما اين اعتراف، براي خودم يک نياز بود، اينگونه تصور مي کنم که گاهي پذيرش غفلت ها، خود باعث مي شود تا آدمي، بيشتر به خود نهيب بزند، دقيق تر به اطراف خود بنگرد و عميق تر قدردان و قدرشناس تاريخ خود شود. پس اجازه مي خواهم با اين اعتراف، سخن و يافته هايم را آغاز کنم،وقتي زندگينامه استاد بهزاد را از دوست بزرگوارم جناب مجيد يوسفي دريافت کردم و آن را خواندم، چند يافته به شدت نظرم را جلب کرد و احساس آشنايي با بزرگي کردم که هيچ گاه او را نديده و نشناخته ام،اولين نکته اي که برايم مهيج و شگفت انگيز مي نمود، اين است که استاد بهزاد از نسل اول تحصيل کرده هاي ايران بوده است که با وجود حق انتخابي که براي ادامه تحصيل در هر رشته اي را داشته، اما معلمي را برگزيد و اين، دقيقاً همان واکنشي بود که بزرگان ديگري از نسل گذشته از جمله مرحوم پدرم، عموهايم و دايي ام انجام داده بودند و احتمالاً در يک مقطع زماني حتي همديگر را مي شناخته اند، خودخواهي ام را بر من ببخشيد که به دليل هم عصر بودن استاد بهزاد با پدرم و به خاطر انتخاب هاي مشترک اين دو بزرگوار و به دليل اين هم ذات پنداري بين آنان، دورادور دوستشان بدارم، عشق بورزم و برايشان احترام ويژه اي قائل شوم،دومين نکته اين بود که استاد بهزاد دوران آغازين خدمت خود را در کرمانشاه گذرانده اند، شهري که متعلق به آن هستم و به اين شهر، عشق مي ورزم... باز هم خودخواهي ام سرک مي کشد و يادآوري ام مي کند که پدرت در همان زمان، در کرمانشاه از موسسان فرهنگ اين شهر بود، پس هر کسي را هم که احساس مي کني در آن دوران در کنار وي بوده، برايت عزيز مضاعف مي شود، شايد، نمي دانم، از همه مهم تر اينکه استاد بهزاد موسس و بنيانگذار سازمان کتاب هاي درسي در ايران است و اين کار از نظر من، يکي از با ارزش ترين تلاش هاي ايشان بوده است. زيرا کتاب هاي درسي در هر نظام آموزشي و به خصوص نظام متمرکز آموزش ايران، نقش کليدي و سرنوشت سازي دارند؛ و همه مي دانيم که تاسيس چنين مرکزهايي چه خون جگري مي خواهد، تا به بار بنشيند و ثمر دهد و چقدر نقاد و نق زن و معترض و...،چه آنکه، برخي از ما منتظريم کسي همتي کند و بنايي برافرازد تا خوراک لذيذي براي اعتراض، ريزبيني و نق زني هاي خود پيدا کنيم و تا آنجايي ادامه دهيم که ديگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان، آنگاه هم به جاي آنکه دلمان خنک شود که «ديدي بالاخره کار خودم را کردم و طرف را کله پا کردم» البته زانوي غم بغل مي گيريم و پس از تخريب کامل آن بنا و موسس آن، منصف مي شويم و با آه و حسرت، نسبت به نکات مثبت آن کار ريزبيني مي کنيم و اينها در حالي است که ديگر زمان سپري شده است و جامعه بايد با نگراني، در حسرت فرهيختگاني مانند استاد بهزاد بنشيند که همت بالا داشته باشد و نسبت به جزءبيني هاي آنان صبور و مقاوم بماند تا کاري به نفع جامعه و جامعه آموزشي انجام شود، پس طبيعي است که ايشان را نديده، بزرگ بدارم و کار سترگ و گرانسنگ او را ارج گزارم.زندگينامه و سياهه تاليف ها و ترجمه هاي استاد بهزاد گوياي اين حقيقت است که وي به دنبال نام و نشان نبوده، بلکه به ايجاد نهادهاي فرهنگي اعتقاد و اهتمام داشته و به جاي آنکه چرتکه بيندازد و صرفاً به خاطر مصالح شخصي، به انتخاب متني براي ترجمه يا موضوعي براي تاليف دست زند، براساس نياز و ضرورت جامعه فرهنگي خود، انتخاب کرده است. به همين دليل در عين حالي که به تخصص خود وفادار مانده و مثلاً «مباني فارماکولوژي» را (که آن هم يک کار تاسيسي است) ترجمه کرده يا «دانشنامه عمومي» را نوشته، به فرهنگ سازي تاسيسات علمي پرداخته و فرهنگنامه 18 جلدي «فلسفه علمي» يا «کتاب هايي که دنيا را تغيير داده اند» را ترجمه کرده، اما به نوشتن کتاب علوم دوره ابتدايي نيز پرداخته و تلاش کرده تا از همان دوران کودکي، انسان انديشه ورز، موشکاف و کنجکاو تربيت کند. بدين جهت براي پر کردن اوقات فراغت کودکان هم انديشيده و مثلاً به ترجمه و تاليف کتاب هاي علمي به زبان ساده نيز پرداخته است. در واقع، تجزيه و تحليل آثار تاليفي و ترجمه استاد بهزاد و مخاطب شناسي، زمان شناسي و موقعيت شناسي براي خلق اين آثار، مستحق يک کار تحليلي ويژه و ارزنده است.و اما آخرين يافته ام که بيش از همه توجه مرا به عنوان يک آموزشگر جلب کرده، نگاه استاد، بينش و بصيرت وي نسبت به يادگيري و معلمي بود. در حقيقت بيش از هر مفهومي، از اين منظر است که دوست دارم ايشان را بشناسم، پاي صحبت هاي شان بنشينم و تجربه ها و خاطرات آموزشي استاد بهزاد را مدون کنم و از تدوين، تبيين و صورت بندي آن، به يک نظريه آموزش بومي دست يابم.حاليا، تا به حال، مداهنه نکرده ام و بدون آنکه دليلي مستند براي خويش نيابم، از کسي يا چيزي تعريف و تمديح نکردم. البته توانايي سکوت را دارم و مي توانم لب به سخن نگشايم اما برخلاف نظرم، هرگز،



1386/04/25
روزنامه شرق