قرباني ايدئولوژي
(محمد قوچاني)
زندهياد دكترمحمودبهزاد قرباني بزرگ ايدئولوژي در ايران بود.ايدئولوژي به معناي « دانش دروغين» شبه معرفتي است كه در برابر « دانش راستين » قراردارد. اگر «علم جديد» يا « دين سنتي » در زمره معارف اصيل بشري به حساب ميآيند،« علمگرايي » مصداق معارف كاذبي به شمار ميرود كه جز ايدئولوژي نامي برازنده آن نيست.علمگرايي يا ايدئولوژي علمي، تراشيدن علم است نه براساس مشاهدات و واقعيات كه برمبناي فرضيات و از آن بدتر تمايلات وآرزوها و روياها.
كاستن از وجوهي از علم و واقعيت كه با آرزو و آرمان علمگرايان همراه نيست و تراشيدن علم و واقعيت اصليترين كار ايدئولوگهاي علمي يا علمگرايان است و اين همان كاري بود كه چپهاي ايراني در حق داروين انجام دادند و داروينيسم را ساختند و فاشيستها هم پس از كمونيستها ، داروينيسم طبيعي را وارد حوزه سياسي كردند و داروينيسم اجتماعي را زيربناي فاشيسم قراردادند. در اين يادداشت كوتاه جايي براي طرح و نقد داروينيسم يه مثابه يك ايدئولوژي وجود ندارد، چه ممكن است رگههايي از حقيقت در اين انديشه وجود داشته باشد.اما آنچه مهم است اينكه داروينيسم در ايران نه تنها كمكي به فهم داروين نكرد بلكه به مثابه ثمره مستقيم بدفهمي داروين مانعي برسراه شناخت آراي اين دانشمند بزرگ در ايران شد. كمونيستها از علاقه ماركس به داروين و الهامپذيري او سوء استفاده كردند و با پيوند بلكه يگانگي ماركسيسم و داروينيسم در راه فهم علمي آراي هر دو متفكر بزرگ ،داروين و ماركس ، موانع سياسي ايجاد كردندو رقيبان جنبش چپ را به اين نتيجه رساندند كه براي رد كمونيسم ايراني بايد از نعش ماركس و داروين عبور كنند.در اين ميان كار محمود بهزاد از همه سختتر بود.او به عنوان «مترجمي مولف»همواره در معرض اين بدفهمي قرارداشت كه قصد دارد به جاي شناخت داروين پيروي از داروين را در ايران باب كند و قصد دارد با طرح داروين آراي دين را در باره خلقت به سخره بگيرد.اين در حالي است كه كار بهزاد تنها انتقال يك مفهوم بود و نه اثبات نادرستي قرائت ديني از خلقت. اين كاري بود كه حتي از داروين هم برنميآمد و هم او در سراسر عمر در باره آنچه نميدانست (يعني دين) سكوت اختيار كرده بود و تنها مجموعه مشاهدات خود را در قالب نظريهاي علمي و ابطال پذير تدوين كرده بود.
قضاوت در باب دين ،كار بهزاد نبود و او اين كاررا به دينداران سپرده بود ، همچنانكه آيتالله مشكيني يا دكتر يدالله سحابي درباره تكامل رسالههاي تاييدآميزنوشتند و آيتالله مكارم شيرازي در اين باره رساله انتقادي نوشتند. بهزاد البته با بازگشت به زادگاه خود و گوشهگيري از اهل هياهو توانست به آرامي پروژه خويش را پيگيرد و راه علم را از ايدئولوژيهاي علمي جدا كند و اين كاري بود كه به قيمت قرباني كردن شهرت او تمام شد .او شهرت را قرباني معرفت كرد . از جمع دوري كرد تا در خلوت خود تنها خادم علم باشد و نه صاحب ايدئولوژي.
منبع: هفتهنامه شهروندامروز، 18 شهريور1386
(محمد قوچاني)
زندهياد دكترمحمودبهزاد قرباني بزرگ ايدئولوژي در ايران بود.ايدئولوژي به معناي « دانش دروغين» شبه معرفتي است كه در برابر « دانش راستين » قراردارد. اگر «علم جديد» يا « دين سنتي » در زمره معارف اصيل بشري به حساب ميآيند،« علمگرايي » مصداق معارف كاذبي به شمار ميرود كه جز ايدئولوژي نامي برازنده آن نيست.علمگرايي يا ايدئولوژي علمي، تراشيدن علم است نه براساس مشاهدات و واقعيات كه برمبناي فرضيات و از آن بدتر تمايلات وآرزوها و روياها.
كاستن از وجوهي از علم و واقعيت كه با آرزو و آرمان علمگرايان همراه نيست و تراشيدن علم و واقعيت اصليترين كار ايدئولوگهاي علمي يا علمگرايان است و اين همان كاري بود كه چپهاي ايراني در حق داروين انجام دادند و داروينيسم را ساختند و فاشيستها هم پس از كمونيستها ، داروينيسم طبيعي را وارد حوزه سياسي كردند و داروينيسم اجتماعي را زيربناي فاشيسم قراردادند. در اين يادداشت كوتاه جايي براي طرح و نقد داروينيسم يه مثابه يك ايدئولوژي وجود ندارد، چه ممكن است رگههايي از حقيقت در اين انديشه وجود داشته باشد.اما آنچه مهم است اينكه داروينيسم در ايران نه تنها كمكي به فهم داروين نكرد بلكه به مثابه ثمره مستقيم بدفهمي داروين مانعي برسراه شناخت آراي اين دانشمند بزرگ در ايران شد. كمونيستها از علاقه ماركس به داروين و الهامپذيري او سوء استفاده كردند و با پيوند بلكه يگانگي ماركسيسم و داروينيسم در راه فهم علمي آراي هر دو متفكر بزرگ ،داروين و ماركس ، موانع سياسي ايجاد كردندو رقيبان جنبش چپ را به اين نتيجه رساندند كه براي رد كمونيسم ايراني بايد از نعش ماركس و داروين عبور كنند.در اين ميان كار محمود بهزاد از همه سختتر بود.او به عنوان «مترجمي مولف»همواره در معرض اين بدفهمي قرارداشت كه قصد دارد به جاي شناخت داروين پيروي از داروين را در ايران باب كند و قصد دارد با طرح داروين آراي دين را در باره خلقت به سخره بگيرد.اين در حالي است كه كار بهزاد تنها انتقال يك مفهوم بود و نه اثبات نادرستي قرائت ديني از خلقت. اين كاري بود كه حتي از داروين هم برنميآمد و هم او در سراسر عمر در باره آنچه نميدانست (يعني دين) سكوت اختيار كرده بود و تنها مجموعه مشاهدات خود را در قالب نظريهاي علمي و ابطال پذير تدوين كرده بود.
قضاوت در باب دين ،كار بهزاد نبود و او اين كاررا به دينداران سپرده بود ، همچنانكه آيتالله مشكيني يا دكتر يدالله سحابي درباره تكامل رسالههاي تاييدآميزنوشتند و آيتالله مكارم شيرازي در اين باره رساله انتقادي نوشتند. بهزاد البته با بازگشت به زادگاه خود و گوشهگيري از اهل هياهو توانست به آرامي پروژه خويش را پيگيرد و راه علم را از ايدئولوژيهاي علمي جدا كند و اين كاري بود كه به قيمت قرباني كردن شهرت او تمام شد .او شهرت را قرباني معرفت كرد . از جمع دوري كرد تا در خلوت خود تنها خادم علم باشد و نه صاحب ايدئولوژي.
منبع: هفتهنامه شهروندامروز، 18 شهريور1386