دکترزهرا گويا
استاد بهزاد را هرگز نديده ام ـ حتي با شرمساري بايد اعتراف کنم که ايشان را تا چندي پيش نمي شناختم، و نسبت به حضور و وجود نازنين مردي، غافل بودم، شايد بپرسيد چه ضرورتي دارد که به غفلت خود اعتراف کنم؟، شايد هم براي شما غيرضروري به نظر برسد. اما اين اعتراف، براي خودم يک نياز بود، اينگونه تصور مي کنم که گاهي پذيرش غفلت ها، خود باعث مي شود تا آدمي، بيشتر به خود نهيب بزند، دقيق تر به اطراف خود بنگرد و عميق تر قدردان و قدرشناس تاريخ خود شود. پس اجازه مي خواهم با اين اعتراف، سخن و يافته هايم را آغاز کنم،وقتي زندگينامه استاد بهزاد را از دوست بزرگوارم جناب مجيد يوسفي دريافت کردم و آن را خواندم، چند يافته به شدت نظرم را جلب کرد و احساس آشنايي با بزرگي کردم که هيچ گاه او را نديده و نشناخته ام،اولين نکته اي که برايم مهيج و شگفت انگيز مي نمود، اين است که استاد بهزاد از نسل اول تحصيل کرده هاي ايران بوده است که با وجود حق انتخابي که براي ادامه تحصيل در هر رشته اي را داشته، اما معلمي را برگزيد و اين، دقيقاً همان واکنشي بود که بزرگان ديگري از نسل گذشته از جمله مرحوم پدرم، عموهايم و دايي ام انجام داده بودند و احتمالاً در يک مقطع زماني حتي همديگر را مي شناخته اند، خودخواهي ام را بر من ببخشيد که به دليل هم عصر بودن استاد بهزاد با پدرم و به خاطر انتخاب هاي مشترک اين دو بزرگوار و به دليل اين هم ذات پنداري بين آنان، دورادور دوستشان بدارم، عشق بورزم و برايشان احترام ويژه اي قائل شوم،دومين نکته اين بود که استاد بهزاد دوران آغازين خدمت خود را در کرمانشاه گذرانده اند، شهري که متعلق به آن هستم و به اين شهر، عشق مي ورزم... باز هم خودخواهي ام سرک مي کشد و يادآوري ام مي کند که پدرت در همان زمان، در کرمانشاه از موسسان فرهنگ اين شهر بود، پس هر کسي را هم که احساس مي کني در آن دوران در کنار وي بوده، برايت عزيز مضاعف مي شود، شايد، نمي دانم، از همه مهم تر اينکه استاد بهزاد موسس و بنيانگذار سازمان کتاب هاي درسي در ايران است و اين کار از نظر من، يکي از با ارزش ترين تلاش هاي ايشان بوده است. زيرا کتاب هاي درسي در هر نظام آموزشي و به خصوص نظام متمرکز آموزش ايران، نقش کليدي و سرنوشت سازي دارند؛ و همه مي دانيم که تاسيس چنين مرکزهايي چه خون جگري مي خواهد، تا به بار بنشيند و ثمر دهد و چقدر نقاد و نق زن و معترض و...،چه آنکه، برخي از ما منتظريم کسي همتي کند و بنايي برافرازد تا خوراک لذيذي براي اعتراض، ريزبيني و نق زني هاي خود پيدا کنيم و تا آنجايي ادامه دهيم که ديگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان، آنگاه هم به جاي آنکه دلمان خنک شود که «ديدي بالاخره کار خودم را کردم و طرف را کله پا کردم» البته زانوي غم بغل مي گيريم و پس از تخريب کامل آن بنا و موسس آن، منصف مي شويم و با آه و حسرت، نسبت به نکات مثبت آن کار ريزبيني مي کنيم و اينها در حالي است که ديگر زمان سپري شده است و جامعه بايد با نگراني، در حسرت فرهيختگاني مانند استاد بهزاد بنشيند که همت بالا داشته باشد و نسبت به جزءبيني هاي آنان صبور و مقاوم بماند تا کاري به نفع جامعه و جامعه آموزشي انجام شود، پس طبيعي است که ايشان را نديده، بزرگ بدارم و کار سترگ و گرانسنگ او را ارج گزارم.زندگينامه و سياهه تاليف ها و ترجمه هاي استاد بهزاد گوياي اين حقيقت است که وي به دنبال نام و نشان نبوده، بلکه به ايجاد نهادهاي فرهنگي اعتقاد و اهتمام داشته و به جاي آنکه چرتکه بيندازد و صرفاً به خاطر مصالح شخصي، به انتخاب متني براي ترجمه يا موضوعي براي تاليف دست زند، براساس نياز و ضرورت جامعه فرهنگي خود، انتخاب کرده است. به همين دليل در عين حالي که به تخصص خود وفادار مانده و مثلاً «مباني فارماکولوژي» را (که آن هم يک کار تاسيسي است) ترجمه کرده يا «دانشنامه عمومي» را نوشته، به فرهنگ سازي تاسيسات علمي پرداخته و فرهنگنامه 18 جلدي «فلسفه علمي» يا «کتاب هايي که دنيا را تغيير داده اند» را ترجمه کرده، اما به نوشتن کتاب علوم دوره ابتدايي نيز پرداخته و تلاش کرده تا از همان دوران کودکي، انسان انديشه ورز، موشکاف و کنجکاو تربيت کند. بدين جهت براي پر کردن اوقات فراغت کودکان هم انديشيده و مثلاً به ترجمه و تاليف کتاب هاي علمي به زبان ساده نيز پرداخته است. در واقع، تجزيه و تحليل آثار تاليفي و ترجمه استاد بهزاد و مخاطب شناسي، زمان شناسي و موقعيت شناسي براي خلق اين آثار، مستحق يک کار تحليلي ويژه و ارزنده است.و اما آخرين يافته ام که بيش از همه توجه مرا به عنوان يک آموزشگر جلب کرده، نگاه استاد، بينش و بصيرت وي نسبت به يادگيري و معلمي بود. در حقيقت بيش از هر مفهومي، از اين منظر است که دوست دارم ايشان را بشناسم، پاي صحبت هاي شان بنشينم و تجربه ها و خاطرات آموزشي استاد بهزاد را مدون کنم و از تدوين، تبيين و صورت بندي آن، به يک نظريه آموزش بومي دست يابم.حاليا، تا به حال، مداهنه نکرده ام و بدون آنکه دليلي مستند براي خويش نيابم، از کسي يا چيزي تعريف و تمديح نکردم. البته توانايي سکوت را دارم و مي توانم لب به سخن نگشايم اما برخلاف نظرم، هرگز،
1386/04/25
روزنامه شرق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر