۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

ملایم‌تر از بهار


به مناسبت دومین سالروز زنده یاد دکتر محمود بهزاد/ فریدون نوزاد

کاروان شهید رفت از پیش
وان ما نیز رفته می‌اندیش
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش.

به‌خدا بسیار مشکل است در سوگ مرگ دوستی فاضل و اندیشمند صحبت کردن، ولی اگر یادآوری‌ها را لحاظ نکنیم نه قدر فضل و فضیلت را شناخته‌ایم و نه فاضل را احترام نهاده‌ایم که خود مصیبتی است دردناک و غیرقابل پذیرش. و اما در مورد دکتر محمود بهزاد سخن گفتن «یک زبان خواهد به پهنای فلک» و مرا هم آن زبان نیست ولی حالا که با بضاعت مزجات «یار پسندید مرا» تا زمانی بس کوتاه وقت عزیزتان را بگیرم، می‌باید عرض کنم در کوی «درویش مخلص» زرگری امین و زرسازی ریزبین را در سرایی که متاسفانه اکنون ویران گشته و ساختمانی چندطبقه از آهن و سیمان و آجر جای‌نشین آن آرامش و خوش‌آب و هوایی گردیده و سر بر آسمان کشیده است، گوهرهایی نهان بود که زنده‌یادان محمود و رحیم از نخبه گوهران به‌شمار می‌رفتند. محمود بزرگی بود در راس همه‌ی بزرگان کوی ما، و من اگر افتخار آشنایی و شناخت با او را پیدا کرده و تا آخرین دم هستی‌اش داشته‌ام، به‌انگیزه‌ی دوستی با زنده‌یاد رحیم بود.
بهزاد در اخلاق شاخص بود؛ به همه‌ مهر می‌ورزید و صمیمانه احترام می‌گذاشت؛ هیچ خواهنده‌ای از نزد او بی‌کسب مقصود، البته در حدود توانایی دانشی وی، مرخص نمی‌شد؛ گویا برای گره‌گشایی آفریده شده بود. زمستان‌زاده بود. در ۲۲ اسفندماه ۱۲۹۲ خورشیدی جام پُرهستی را سر کشید و کام جانش را شیرین ساخت. زمستان همیشه با برف و سرما و قیافه‌ی دژم و توفانی هم‌پا و همراه است، اما محمود را که به‌مصداق اسمش پسندیده بود، بهاران با هوای مطلوب، آفتاب درخشان زندگی‌بخش و گل‌های جان‌پرور عطرافشان پرورده بود. با همه از شاگرد گرفته تا همتایان دانشی خویش رفتاری ملایم‌تر از بهار داشت. کم کسی با او می‌نشست و در یک مساله، به‌ویژه علمی، بحث می‌کرد و ناراضی به جایگاه کنار می‌گرفت. این خصیصه‌ی اخلاقی امتیازی بهره‌اش ساخته بود که کمتر کسی را این موفقیت دست می‌دهد.
من برای این بزرگ‌مرد واژه‌ی دکتری و پروفسوری به‌کار نگرفته‌ام. اجازه بفرمایید چون حضرت‌شان از میان مردم برخاسته و با مردم زیسته و با روش مردمی راه پیموده بود، همین نام محمود را تکرار کنم. او به‌راستی ستایش شده‌ی اجتماع به‌شمار می‌رفت و با آن‌همه بار دانشی که وی را در رده‌ی دانشوران جهانی قرار می‌داد، ذره‌ای کبر و خودنمایی نداشت و همین صفات ذاتی وی را با همه‌ی طبقات نزدیک می‌کرد، به‌طوری که یک دردآشنا محسوب می‌شد.
حضرت‌شان از یاران نخستین «مهرورزان گیل» بود. در تمام نشست‌های ماهیانه در صف اولین‌ها حضور می‌یافت و مهرورزان گیل بارها و بارها از سخنان آگاهی دهنده‌اش سود جسته‌اند. محمود بهزاد از ظرافت طبع هم بهره‌ای به کمال داشت و همه‌ی کسانی که زنجیر دوستی‌اش را به گردن جان می‌کشیدند، از ظریفه‌گویی‌های بسیار و به‌جا و مناسب او سود می‌جستند. محمود بهزاد اهل آه و ناله و زانوی غم به بغل گرفتن نبود. در آخرین روزهای زندگی که شاید فقط ۵ روز دیگر از آن‌همه ثمربخشی باقی مانده بود، به اتفاق استادان بزرگواری که در این‌جای نیز حضور دارند، به عیادتش رفتیم. با این‌که می‌دانست سرطان ریشه‌ی جانکاهی در وجودش دوانیده و آخرین ذخیره‌ی وجودش را در حال بلع است و یقین داشت که دیگر به دیری نخواهد پایید، حتی یک کلمه نه از دردش سخن به‌میان آورد و نه یک لحظه از ساعتی که در خدمتش بودیم شوخی و ظریفه‌گویی را ترک گفت. خود چه شادمانه می‌خندید و ما را با خود به شور و شوق می‌کشانید. این نمونه‌ای از روح بزرگ و استقامت اندیشمندی است که مایه‌ی افتخار جامعه‌ی ایران بود.
قصد تصدیع و تطویل ندارم. این را می‌گویم و می‌گذرم: روزی در سال‌ها پیش از او به‌علتی پرسیدم: «شما که همه‌ی امکانات برای‌تان در خارج از ایران فراهم بود، چرا به دیار علم و دانش نرفتید و زندگی مرفه‌تری را نخواستید؟» فرمود: «پسر! من پروریده در ایرانم و هیچ‌گاه حاضر نیستم از ایرانم چشم بپوشم و گیلانم را تنها بگذارم. هر گامی که برای زادگاهم بردارم بهترین خدمتی است که انجام داده‌ام زیرا از همین جایگاه همه‌ی پیروزی‌ها را فراچنگ آورده‌ام و چرا نباید نسل جوان و شایسته‌ی گیلان از این افتخار و پیروزی بهره داشته باشد؟»
بنازم به بزرگ‌مردی که می‌دانست چنین کنند بزرگان چو کرد که باید کار…
روانش از رحمت بیکرانه‌ی دادار دادگر برخوردار باد. این ضایعه‌ی بزرگ را به جامعه‌ی ایران و گیلان تسلیت عرض می‌نمایم.
برگرفته از مجله پزشکان گیل -آبان 1388

هیچ نظری موجود نیست: